نفس مامان وبابابهزادنفس مامان وبابابهزاد، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

بهزاد کوچولو

بدترین شب زندگیم

بعدازظهر ساعت 3 بود که بابایی میخواست بره سر کار منم حوصلم سر رفته بود     به بابایی گفتم منو ببر خونه مامانم خلاصه رفتیم تا شب که بابایی از سر کار اومد     اونجا مامانی ازش پزیرایی کرد چای و میوه اورد بعدم بابایی یه کم از سیب     و  نصف و ریز ریز کرد بهت داد خوردی منو مامانی داشتیم باهم صحبت میکردیم     حواسمون نبود وای دیدیم که داری سرفه میکنی سیاه شدی من فقط به صورتم و     جیغ  میزدم مامانی دمرت کرد میزد به پشتت ولی لبات کبود شد ای خدا الان که  ...
19 تير 1393

دندان در آمدن بهزاد

سلام جوجوی مامان امروز دیدم یه کوچولو دندونات در اومده یه کوچولو پایین سمت راست به خاطره   همین غر میزنی نمیزاری دست بزارم میدونم درد داره حالتم که خوب نیست مریض شدی هنوز سرفه   میکنی راستی خیلی بلا شدی تا بهت میگم سرسری سرتو تکون میدی فکر نکنم چهار دست وپا بری   چون همش دوست داری راه بری شایدم زودتر راه بیفتی دست زدنم هرکار میکنم بلد نمیشی وقتی   من دست میزنم میگم دست دسی     دستای منو میگیری از ذوقت میخندی مامانی قربونت بره     ...
6 تير 1393

مریض شدن بهزاد کوچولویه مامان

سلام پسره خوشگلم امروز خیلی ناراحتم چون شما مریض شدی سرما خوردی همش سرفه میکنی هر چیم میخوری استفراغ میکنی به خاطره همین امروز با مامانی بردیمت دکتر آقا دکتر معاینت کرد گفت گلوت یه کوچولو عفونت کرده یه کمیم تب داری بعد مامانی رفت داروهاتو گرفت اومدیم خونه واااااااااای انقدر گریه کردی الاهی بمیرم منم گریم گرفت.            داروهاتو بهت دادم الانم خوابیدی ای کاش زود خوب بشی من اصلا   دلم نمیخواد مریضیتو ببینم از اون موقع که به دنیا اومدی تو دستگاه  گذاشتنت دیگه میترسم    مریض بشی بعد خدا نکرده دکتر بگه باید بستری بشی خدا ا...
4 تير 1393
1